یک سال و هشت ماه و بیست و یک روزگی
سلام دختر عزیزم. این روزها انقدر شیرین شدی که دوست دارم از لحظه لحظه ات عکس و فیلم بگیرم و خاطره بنویسم. جدیدا سر غذا خیلی اذیت می کنی. خیلی سخت می خوری. دیروز به یه روشی بهت غذا دادم خودم ذوق کردم! عروسکتو نشوندم پیش خودمون. مثلا یه قاشق به اون میدادم و براش دست می زدم بعد می گفتم نوبت بنیتاست. تو هم خوب دهنتو باز می کردی و می خوردی. نمی دونم امروز هم جواب بده یا نه! الان خیرسرم گفتم بشینه فقط یه گوشه رنگ بازی کنه که خودشو با رنگ یکی کرد. مجبورم ببرمش حموم. راستی دیشب اصلا نگفتی شیشی. قشنگ رفتیم تو اتاق کتاب خوندیم . گفتم آب می خوای؟ گفتی بله. با شیشه بهت آب دادم. بعد بابا علی که شدیدا دوباره دلش برات تنگ شده بود. بردت پیش خو...
نویسنده :
مامان بهی
11:48