بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هام با دختر بی همتای من

آذرماه 1394

1394/10/4 3:04
نویسنده : مامان بهی
84 بازدید
اشتراک گذاری

از اول آذر رفتیم مهد خانه بازی ابوعلی سینا.روزهای شنبه کلاس قصه گویی ژیمناستیک داشت.قصه گوییش رو خیلی دوست داشتی.جلسه اولشو خوب رفتی اما جلسه دوم به من گفتی بیام سرکلاست بشینم.اما از جلسه سوم دیگه راحت سرکلاست میرفتی و کلی هم ذوق می کردی.ژیمناستیکو فقط دو جلسه رفتی جلسه اول که من و خودت شدید ذوق داشتیم اما جلسه دوم زیاد دنبال نمی کردی. دوشنبه ها سفالگری داشتی که مریم جون می اومد . هر دفعه  یه چیزی درست می کردین و می چسبوندین رو کاغذ و رنگش می کردین.اون کلاسو هم دوست داشتی اما خب کلا سر کلاسهات زیاد نمی مونی!!! زود حوصله ات سر می ره و میای بیرون. بعدش یه کلاس هیجان انگیز داشتی کلاس بازی با توپ های فیزیوبال.کلی جست و خیز و بپر بپر داشتی.منم کلی لذت می بردم از اینکه انقدر ذوق داشتی.بعدش کلاس نقاشی چاپ و کلاژ داشتی که اونم ای بگی نگی سر کلاس می موندی اما نه زیاد که بخوای تا ته نقاشیتو تموم کنی. روزهای چهارشنبه اول کاشی کاری داشتی اون رو هم دوست داشتی اما در حد کم یعنی تا ته کلاسو نمی موندی و زود می اومدی بیرونگبعد کلاس کاردستی تاکردنی و نمایش عروسکی.اونو نسبتا دوست داشتی اما وسطای کاردستی که نوبتی باید چسب می زدینو باز حوصله سر می رفت.بعدش هم عموموسیقی می اومد. کلی چیز از عموموسیقی یاد گرفتی که کلا سر کلاسش نبودی!!!! اما انقدر تعطیلی تو آذر پیش اومد که کلش پکید.زیاد به نسبت هزینه ای که داده بودیم تو استفاده نکردی.شاید من اینجوری فک می کنم اما احساس کردم هنوز برات زوده. فعلا تصمیم گرفتم دی ماه رو بری خاله ستاره و ثمین جون یه وقتایی هم خاله کلارا که با یاس بازی کنی بعدش ببینم بازخوردت نسبت به خاله ستاره چی بوده.

امشب سوم دی ماه بود.به مناسبت شب یلدا همه گروه خونه نازنین اینا دعوت بودیم.بسیار مهمونی دلچسبی بود. کلی زحمت کشیده بود. بنیتا و یاس و پریا خیلی خوب باهم بازی می کردن.به خصوص بنیتا که همیشه دعواش میشد امروز خیلی بهتر شده بود.کلی ذوق کردم.وقتی هم اومدیم خونه همه حرفامو گوش کرد منم هرجچی می گفت گوش می کردم.زود هم خوابش برد.

این پستو با گوشیم نوشتم.یکم سخته اما شاید اینجوری همیشه بتونم بنویسم.برم بخوابم که ساعت 3 شبه!!!!

پسندها (1)

نظرات (0)