بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دل نوشته هام با دختر بی همتای من

2 سال و 5 ماهگی - چهارشنبه 16 دی ماه

1394/10/17 3:14
نویسنده : مامان بهی
91 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکم دلم می خواد دنیا رو بهت هدیه بدم. هرچیزی رو که بلد هستم و نیستم رو یادت بدم. دوست دارم همه چیز رو تجربه کنی.... دوست دارم عمرت الکی از دست نره. تا می تونی ازش استفاده کنی. اما گیجم . نمی دونم چی کار کنم. همیشه همینطوری بودم . فقط آرزوهام زیاده اما کاری برای عملی کردنش نمی تونم بکنم.

مسخره خاص و عام هم شدم. بس که دلم می خواد همه جا و همه کلاسی ببرمت. خودم که خنگم. تا یکم باهم بازی می کنیم همه خسته می شم هم ممکنه از دستت عصبانی بشم و .... 

خاله سمیه یاس رو می بره همون شهربانوی مرزداران. یاس هم خیلی اون جا رو دوست داره. سمیه هم راحته . هم خیالش از بابت بچه اش راحته. هم ورزششو می ره و از همه مهم تر قیمتش هم خوبه. تازه با نهار. 300 ت

اما نمی دونم چرا اونجا منو راضی نمی کنه. حس خوبی بهش ندارم. تو هم فک کنم زیاد حس خوبی نداری چون نهایت 2 ساعت اونجا بمونی . تازه اونم به عشق یاس. یه وقتایی می گم منم سخت نگیرم و همین جا بذارمت. یا همون جا میشینم و قلاب بافی می کنم یا می رم ورزش یا کلاس هنری!!! اما باز .....

این خاله ستاره هم گیجم کرده. نمی دونم چرا اینقدرر نسبت بهش دو به شک شدم. هیچ دلیلی هم برای دو به شک شدنم ندارم. اینش خیلی بده. شاید یکم مغرور شدم. فک می کنم خودم اگه بهت یاد بدم و بذارم بعد 3 سالگی بری ترمهای بالاتری میری .... شاید اینه ته ذهنم. مثلا الان احساس می کنم هرچی که باید در ترم اول یاد بگیری و بلدی....

چند وقته یه جای جدید پیدا کردم البته فقط از مربی شنات تعریفشو شنیدم. سایتش هم الان زیر و رو کردم. جای جالبی به نظر میاد. مهد ذهن روشن. فقطط بدیش اینه که از 3 سالگی قبول می کنن. اما بدم نمیاد برم شنبه یه سر بزنم ببینم چه جوریه. فردا هم یه زنگ می زنم ببینم چی میگن. اگه قراره رزرو کنن رزروت کنم!

خانه کودک شهرآرا هم جای جالبی به نظرم اومده . اونو هم باید یه سر بزنم. خیلی از اون شاخه به اون شاخه می پرم. خودم می دونم. از یه چیز خیالم راحته! از موسیقی!!! امروز از ثمین پرسیدم. گفت ترم 3 آشنایی با موسقیی و ساز و ریتم دارن. ترم 4 انتخاب می کنن رشته شونو. یعنی 3 سالگیت. انتخاب رشته هم خودش خیلی سخته! حالا تا اون موقع.

اوایل فک می کردم خیلی سخت باشه دیگه تو خونه نگه داشتنت. اگه برنامه ای برات نداشته باشم آره خداییش سخته! اما این چند روز که خونه بودیم به خاطر سرماخوردگی روزهای خوبی بود. برای بیشتر شدن رابطه عاطفی من و تو هم خیلی خوب بوده. احساس کردم آرامشت بیشتره. اما دوباره مثل قبلنا میای میگی بغل!

خدا بهترین راه رو ایشاا... نشونم می ده. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)